تاریخ5/6/1391 روز یکشنبه
از همون اول معلوم بود که این اتوبوس و رانندش زیادی حسابی نیستن.رانندمون سیگاری بود و زیاد اخلاق درست و حسابی نداشت.وقتی هم به ایست بازرسی میرسیدیم میگفت کمربندهاتونو ببندید...رییس کاروان آقای چمنی هم بشت سرش میگفت که بیشتر مایه خنده کاروانیا میشد...
ساعت11:30صبح حرکت کردیم.
ساعت15:30در شهر همدان برای نهار(کباب)ونماز ایستادیم.بعد ساعت16:30 دوباره حرکت کردیم.
ساعت22در شهر ماهی دشت برای نماز مغرب و عشا ایستادیم.عاقبت ساعت2:30 شب به مرز مهران رسیدیم برای شام(قیمه)وخواب.منکه از قیمه بدم میومد اصلا شام نخوردم!.
اونجا یکی از کاروانیا پیرزن بود و روی ویلچر میشست با دخترش اومده بود.پسرا برای این پیرزن خیلی زحمت کشیدن،هروقت با کاروان میرفتیم بیرون پسرا میوردنشون.علاوه براین مسولیت دادن موادغذایی که بین راه میگرفتن گردن پسرا بود که بین کاروانیا پخش کنند.
وقتی اتوبوس ها توقف میکردند برای گرفتن غذای بین راه نمیذاشتند مسافرا پیاده بشوند چون اصلا شهر عراق امنیت نداشت.
وای چه جاده ها و اتوبوس های بدی داشتند...قربون تهران وایران خودمون...انقدر جاده هاشون بد بود ما فقط تو بالا پایین بودیم...اتوباساشم که راجع بهش نگم بهتره...
ادامه دارد...
[ سه شنبه 92/5/1 ] [ 5:50 عصر ] [ ن.حیدری ]